کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 17 روز سن داره

دختر یلدا

سورپرایز 👍😁😜

روز 25 شهریور، بابا امیر به ما گفت از اهواز مهمان داره و ماها بریم خونه باباحسن، برای روز 27، ما هم رفتیم و دو شب ماندیم، صبح 28 پنجشنبه بود که ما خونه باباجون خواب بودیم ساعت 7:30 صبح، زنگ در خونه را زدن، با تعجب بیدار شدیم، و شنیدم صدایی خاله مینا میاد بعدش صدایی خنده و بعدش صدایی داییم بهزاااااااااد ️ با شوک از جام پریدم و بابام را صدا زدم و گفتم بهزاد اومده، باورش نشد گفت بخواب دوم میاد که دیدم مامانم با لبخند خشکیده روی لبش بهزاد را بغل کرد باباحسن بلند شد و چشمان خواب آلود رفت سمت پله ها، و دایی را بغل کرد و گریه کرد شوکه شده بود با صدایی بهزاد کیمیا بلند شد خودش را پرت کرد دل دایی و کمند هم بعد بلند شد ...
29 مهر 1398

یک هفته مونده به پاییز

مژگان: بعد مسافرت یک هفته مونده بود به مدارس، مشغول آماده کردن وسایل مدرسه کیمیا خاتون شدیم، دکوراسیون اتاق را بابا زحمت کشیده بود و عوض کرده بود و اتاق بچه‌ها حسابی بزرگ شد و کمندم هم از این بابت خیلی خیلی خوشحال بود. راستی باید خودمون را برای اومدن دایی هم آماده میکردیم، قرار بود 2 مهر بیاد،دایی بهزاد، ️ و عمو مهرداد هم 25 شهریور عازم ایتالیا بود، همون شب که از مسافرت اومدیم یک گودبای پارتی گرفتیم و ما هم یک کیک خریدیم و رفتیم خونه، این هم دکوراسیون جدید با تخته‌ای تاشو ...
29 مهر 1398

شمال 98

کمند، نفسم اینقدر زود بزرگ شد و حرفها و کارهاش بزرگتر از سنش بود... همه عاشق جواب دادنش و حرف زدنش بودن... اینکه هرشب میگفت : مامان من عاشقتم، ️ همیشه دوستت دارم به من قوت قلب میداد و انگیزه میداد. با کیمیا حسابی جور شده بود باهم بحث میکردن و من لذت میبردم. لحظه‌ای عاشق هم بودن و لحظه ای با هم بحث میکردن.. کمند مثل طوطی بود و تقلید میکرد. هر وقت کیمیا را دعوا میکردم میشد دختر خوب من و میچسبوند خودش را به من و چوغلی میکرد عاشق رقص بود و با اعتماد به نفس میرقصید، کیمیا را سرزنش میکرد که کار اشتباه نکنه به مرتب بودن تختش وسواس داشت. یاد گرفته بود بدون قصری بره دستشویی. و دیگه نیازی به من نداشت دیگه ✍️...
26 مهر 1398
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد