سورپرایز 👍😁😜
روز 25 شهریور، بابا امیر به ما گفت از اهواز مهمان داره و ماها بریم خونه باباحسن، برای روز 27، ما هم رفتیم و دو شب ماندیم، صبح 28 پنجشنبه بود که ما خونه باباجون خواب بودیم ساعت 7:30 صبح، زنگ در خونه را زدن، با تعجب بیدار شدیم، و شنیدم صدایی خاله مینا میاد بعدش صدایی خنده و بعدش صدایی داییم بهزاااااااااد ️ با شوک از جام پریدم و بابام را صدا زدم و گفتم بهزاد اومده، باورش نشد گفت بخواب دوم میاد که دیدم مامانم با لبخند خشکیده روی لبش بهزاد را بغل کرد باباحسن بلند شد و چشمان خواب آلود رفت سمت پله ها، و دایی را بغل کرد و گریه کرد شوکه شده بود با صدایی بهزاد کیمیا بلند شد خودش را پرت کرد دل دایی و کمند هم بعد بلند شد ...